صفايي را مي شناسم
مانند ساير شاعران اين نسل دچار كوتاه بيني ،قلنبه سرايي بوده و مانند كل جريان شعر بعد از جنگ در مرحله گذار و آزمايش و خطاست . در يك كلام شعر او شايد گاهأ مانند جويدن يك آدامس لذت داشته باشد ولي هرگز به عروج و كمالي كه در ذهن مستي بيافريند نخواهد رسيد .
سلام اشعار جالبي داري خوب بودن
خوشحال مي شم يه سر به وبم بزني نظر يادت نره
سلام .
نمي دونستم دختر نوجواني كه توي گذشته هاي نه چندان دور به عنوان يه هنرمند ناشناس برنامه ش رو واسه صدا وسيماي شهركرد كارگرداني مي كردم ، هنر و احساساتش امروز اونقدر قد كشيده كه خيلي ها بهش افتخار مي كنند ، خيلي ها دوسش دارن و كلام آهنگينش
دل خيلي ها را ميلرزونه . حس نوستالژي شعراش بند و زنجير آدماي خاكي پاره مي كنه و اونا رو به آسمون گره مي زنه .
امروز شعرش متعلق به بروجن و سيا سرد و گندمون و بلداجي و امامزاده حمزه علي نيست ؛
ايرونيه ، آسمونيه .
يه جايي نزديك تر ؛
زير بال فرشته ها ،
زير پلك خدا ،
توي حريم دلتنگيه همه ما آدمها ....
اگر چه نمي دونم كجاست و چه مي كنه ؟
اما مي دونم كفتر شعرش جلد بوم شعر فارسيه .
موفق باشه .
از طرف يه هم شهري
از شعر شما خوشم اومد
ممنون
عرضي نيست .سكوت اين واژه هميشه آشنا.
تنها خواستم آنتراكت 20 شه.
سلام پانته آ جان من شعر هاي شما را خيلي دوست دارم اما نتوانستم كتابهايتان را گير بياورم و گويا در انبار موجودي ندارند . لطفا فكري براي من بكنيد كه بتونم اشعارتون رو داشته باشم
ممنونم ...دوستتون دارم و شعر ماهي قرمزت ماهه، ماهيه قرمز
پانته آ جان سلام، من تازه موفق شدم اشعار شمارو بخونم
نمي دونم چي بگم فقط اينكه بي نظير بود مخصوصا خوش به حال آهو ها منو ديوونه ميكنه ...دوست دارم عزيزم و آرزوي من سر سبزي و شادابي براي توست
سلام وخسته نباشيد
از اينكه انتراكت محبوبمان هنوز هم ژابرجاست خوشحالم .مي خواهم بدانم كه هنوز هم منتشر مي شه؟واقعا كه روزنامه ي باحالي بود .دست مريزاد .راستي از بچه هاي قديمي انتراكت كسي هم هنوز اونجا فعاليت مي كنه؟
انشالله هر جا كه هستند موفق باشن .من هنوز اون روزنامه ها را دارم و هر وقت دلم براي دانشگاه و بچه ها تنگ مي شه مي رم اونا را مي خونم.من از طرفداران و خوانندگان قديمي انتراكتم يعني از زمان تولدش.شعرهاي نوشته شده هم خيلي قشنگ بودند لذت بردم موفق باشيد
اگه نمي خوايد به روز كنيد لا اقل مثل قانا حذف كنيد ،خيال ما هم راحت بشه !!. اينم يه غزل نه چندان مدرن:
بوي غربت مي دهم اما غريبه نيستم
گر چه مي دانم كه عمري در غريبي زيستم
در عبور از لحظه ها بر روي پاي اشتياق
لب شكست از خشكي اما همچنان مي ايستم .
رو بروي آينه شب تا سحر غم ميخورم
تا بدانم سايه ي گم گشته اي از كيستم .
اما به روز كن غزلاي مدرنشم با ماها .
با سلام شعر هاي جالبي بود
باز هم داشته باشيد
منتظرم سر بزنيد
خانم صفايي سلام
بسيار از شعرهايتان لذت بردم
عيدتان مبارك